دلتنگت که می شوم بیشتر مراقبم، مراقب حرفهایم که تو را نرنجانم.. از دستهای سردت شکایت نمیکنم صبورتر می شوم و بغضهایم را با لبخند قورت میدهم .. اما دلتنگی مثل خوره ای به جانم می افتد و روی دوشِ احساسم سنگینی می کند، "شب" که می شود همه اش را در پیاله ی چشم هایم جمع میکنم